قسمت چهارم جلد دوم

ساخت وبلاگ
ز پشت شیشه فرودگاه چشمان منتظر خانواده ام را دیدم اشک تو چشام جمع شد چقدر دلم میخواست زودتر در آغوش بگیرمشون هرچه سریعتر میدونم روحت گرفتم و کارها رو انجام دادم و رفتم سمتشون وای که چقدر دل‌نگران بودم .به اندازه تمام ثانیه هایی که ازشون دور بودم دلتنگ شان بودم مادرم اولین کسی بود که در آغوش گرفتم با تمام وجود نفس کشیدم میخواستم عطر تنش تا عمق ریه هام نفوذ کنه چقدر دلم هوای این آغوش آشنا را میکرد در غربت بعد از مادرم خواهرم بود که بغلم کرد خواهری که در روزهای تنهایی دلگیری نبودش سخت آزارم میداد بعد از همه پدر مرا در آغوش گرفت رها کردم خودم را از تمام دغدغه های دنیا آغوش پدرم امن ترین جای دنیا بود برای لحظاتی حس کردم که در این دنیا نیستمچقدر راحت وآرام گرفته بود دل بی قرارم آخ که دنیا چقدر بدون این سه خالی و پوچ بود خانواده ی عموم هم اومده بودند دلم برای آنها نیز سخت تنگ شده بود باهم رفتیم سمت خانه .خانه ی پدرم جایی که به نظرم بهترین جای دنیاست از ثانیه به ثانیه اون شب لذت بردم چقدر داشتن خانواده لذت بخش بود .....@smrkrm

***هفته های دیدار گذشتند .دیدار آدم هایی که شاید در زمانهای دور بودنشان عادی ترین جز زندگیم بود اما این روزها نه. دیدارشان لحظات خوش زندگیم بود ....
یک ماه از برگشتم به ایران می گذشت کم کم زندگی روال عادی خود را پیدا کرده بود قبل از برگشتم به ایران با یکی از دانشگاههای غیردولتی کشور برای تدریس به توافق رسیده بودم وقرار بود تا یک ماه دیگر با شروع ترم جدید کلاسهای من نیز شروع شود از طرف دیگر چند تا شرکت بنام مد نظرم بود که برای مصاحبه بهشون سر بزنم شرکت بهراد سازه مهمترینشان بود اگه میتونستم رئیس شرکت مهندس جاوید رو راضی کنم که با من همکاری کنه پیروزی بزرگی رو بدست آورده بودم بهراد سازه یکی از بهترین شرکت های مهندسی بود

رمان خوانی با سمیرا...
ما را در سایت رمان خوانی با سمیرا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : samirakrmo بازدید : 142 تاريخ : دوشنبه 29 شهريور 1395 ساعت: 19:24