قسمت دوم جلد دوم

ساخت وبلاگ
تا فرودگاه نه من حرفی زدم نه اون .در سکوت بهتر میتونستم شهر رو تماشا کنم چقدر روزهای اول تو خیابون های این شهر احساس غربت داشتم ولی حالا... این شهر هم تکه ای از پازل زندگی منه رسیدیم فرودگاه کمک کرد تاچمدون هامو حمل کنم زمان زمان خداحافظی بود اما اینبار فرق میکرد با تمام خداحافظی هایی که از صبح کردم همه ی اون دل کندن ها سخت بود اما این یکی چیز دیگه ای بود از دیروز تا الان خیلی سعی کردم قوی ومحکم باشم اما بغضی که راه گلومو بسته بود شکست اشکهایی که تا الان برای نگه داشتنشون زور زیادی زده بودم بی مهابا از چشام سرازیر شدند ...
-آهای دختر شرقی قرارمون یادت رفت.
دختر شرقی.دختر شرقی .دختر شرقی ...این کلمه اشکهای بیصدامو به هق وهق وگریه شدیدتر تبدیل کرد همیشه منو دختر شرقی صدا میزد از همون روز اول ومن چقدر این کلمه رو دوست داشتم وقتی صدام میکرد دختر شرقی پر از احساسات قشنگ میشدم ولی الان این کلمه بی رحم بود بی رحم بود چون خاطرات خوبمو به رخم میکشید خاطرات خوبی که داشتم با همشون خداحافظی میکردم
-خدای من این دختره رو نگاه داری چکار میکنی؟حرفامون یادت رفت ؟قرارمون یادت رفت ؟مگه ما قول ندادیم به هم که لحظه هی آخر گریه نکنیم؟سوگند منو نگا...
نمیتونستم نگاش کنم سخت بود سخت بود نگاه کردن به چشمهای آسمونی اش که هوای گریه داشت
-سوگند بخاطر خدا نگام کن
سرمو بلند کردم
-میدونی که گریه هات ناراحتم میکنه پس لطفا گریه نکن خواهش میکنم...
دستامو آوردم بالا و اشکامو پاک کردم دوست نداشتم ناراحتی کسی رو ببینم که تو این سالها فقط و فقط بهم شادی هدیه کرده
-آفرین دختر خوب این یه خداحافظی واقعی نیست که مگه نه؟
جوابی ندادم
-خیلی زودتر از اونی که فکرشو بکنی ما دوباره همدیگرو خواهیم دید
سرمو بلند کردم ونگاهمو به نگاه چشمهای خوشگلش دوختم
-همین که دوره ی دکترام تموم شه میام ایران قول میدم قول مردونه تو که بهتر از همه میدونی قول تیرداد قوله مگه نه؟
باسرم حرفشو تایید کردم
-خوب پس دیگه گریه بسه یه لبخند از اون لبخند خوشگلها بزن دلم وا شه
خودمو جمع وجور کردم یه نفس عمیق کشیدم دوباره نگاهمو به صورتش دوختم ولبخند زدم برق شادی کوچکی رو تو نگاش دیدم
-باهام در تماس باش میخوام هر روز از حالت باخبر شم میخوام تمام اتفاقاتی رو که برات میوفته رو تعریف کنی مثل همیشه باشه؟؟
آروم گفتم باشه
-فقط چیزی رو از قلم نندازی ها وای بحالت اگه بخوای چجیزی رو ازم پنهون کنی(این جمله رو باحالتی مثلا تهدید آمیز گفت)
قیافش این جور موقع ها خیلی بانمک میشد جوری که حتی تو همون حال هم باعث خنده م شد
نترس بابا مگه میشه چیزی رو از تیرداد خان پنهون کرد ...
-همون بهتر که نشه نه خدایی حال کردی چه جوری اشکتو با لبخند عوض کردم
بازم دلم گرفت این کار همیشگی تیرداد بود همیشه هر وقت ناراحت بودم وهوای گریه داشت از راه می رسید و همه چیزو عوض میکرد
متوجه ناراحتیم شد
-هان چیه باز میخوای آبغوره بگیری خدا شاهده این دفعه نازتو نمیکشم ها جوری میزنمت که تا دوسال دیگه ام نتونی بری ایران ...گفته باشم
چیزی نگفتم نگاشو به ساعت سالن دوخت
-فکر کنم بهتر دیگه بری نباید از پرواز جا بمونیی
راست راستی دیگه وقت رفتن بود دستمو تو دستش محکم گرفت لبخند غمگینی زد :به امید دیدار دختر شرقی
بغضمو فرو خوردم :به امید دیدارخوبترین خوب دنیا برای همه خوبی هات تا آخر عمر ازت ممنونم...
اشک تو چشاش موج میزد ولی غرور مردونه اش نذاشت که بریزن دستمو رها کردم دسته ی چمدونم وگرفتم و ازش دور شدم...
@smrkrm

رمان خوانی با سمیرا...
ما را در سایت رمان خوانی با سمیرا دنبال می کنید

برچسب : قسمت اول جلد دوم الهه ناز, نویسنده : samirakrmo بازدید : 269 تاريخ : دوشنبه 29 شهريور 1395 ساعت: 19:24