رمان خوانی با سمیرا

متن مرتبط با «قسمت اول جلد دوم الهه ناز» در سایت رمان خوانی با سمیرا نوشته شده است

جلد دوم رمان با تو هرگز

  • دوستانی که میخوان جلد دوم با تو هرگز رو بخونن میتونن تو این کانال دنبال کنن @smrkrm + نوشته شده در  جمعه پانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۶ساعت 12:46  توسط samira  |  ,جلد,دوم,رمان,هرگز ...ادامه مطلب

  • قسمت دوم جلد دوم

  • تا فرودگاه نه من حرفی زدم نه اون .در سکوت بهتر میتونستم شهر رو تماشا کنم چقدر روزهای اول تو خیابون های این شهر احساس غربت داشتم ولی حالا... این شهر هم تکه ای از پازل زندگی منه رسیدیم فرودگاه کمک کرد تاچمدون هامو حمل کنم زمان زمان خداحافظی بود اما اینبار فرق میکرد با تمام خداحافظی هایی که از صبح کردم همه ی اون دل کندن ها سخت بود اما این یکی چیز دیگه ای بود از دیروز تا الان خیلی سعی کردم قوی ومحکم باشم اما بغضی که راه گلومو بسته بود شکست اشکهایی که تا الان برای نگه داشتنشون زور زیادی زده بودم بی مهابا از چشام سرازیر شدند ...-آهای دختر شرقی قرارمون یادت رفت.دخ,قسمت اول جلد دوم الهه ناز ...ادامه مطلب

  • قسمت چهارم جلد دوم

  • ز پشت شیشه فرودگاه چشمان منتظر خانواده ام را دیدم اشک تو چشام جمع شد چقدر دلم میخواست زودتر در آغوش بگیرمشون هرچه سریعتر میدونم روحت گرفتم و کارها رو انجام دادم و رفتم سمتشون وای که چقدر دل‌نگران بودم .به اندازه تمام ثانیه هایی که ازشون دور بودم دلتنگ شان بودم مادرم اولین کسی بود که در آغوش گرفتم با تمام وجود نفس کشیدم میخواستم عطر تنش تا عمق ریه هام نفوذ کنه چقدر دلم هوای این آغوش آشنا را میکرد در غربت بعد از مادرم خواهرم بود که بغلم کرد خواهری که در روزهای تنهایی دلگیری نبودش سخت آزارم میداد بعد از همه پدر مرا در آغوش گرفت رها کردم خودم را از تمام دغ, ...ادامه مطلب

  • قسمت پنجم جلد دوم

  • ساع سه ی همون روز از خونه زدم بیرون دسته گلی خردم ورفتم سمت شرکت ساعت 4:40 رسیدم منشی ازم خواست تا منتظر بمونم اتاق منشی اتاق بزرگی بود که به شیوه ی مدرن وشیکی مبلمان شده بود عس بعض از پروژه ها که بهرادسازه مجری طرحشون بود روی دیوار نصب شده بود آرام پروژه ها رو دید میزدم که در اتاق مهندس جاوید باز شد ومردی اومد بیرون بعد از اون منشی با تلفن حضور منو اعلام کرد وازم خواست که برم داخل اتاق در اتاق رو زدم وداخل شدم اتاق بزرگ وشیک بود جلوتر رفتم مهندس جاوید از روی صندلی بلند شد ولبخند موقری زدو با دست به صندلی های جلوی میزش اشاره کرد ومن با تمانینه جلو رفتم -سلا, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها